سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 6891 | بازدیدهای امروز: 16| بازدیدهای دیروز: 1
درباره خودم
شروع - راز عاشقی
عاشق
من عاشق بیست سال دارم خیلی آدم خطرناکی هستم من حال همه تون و می گیرم خلاف سنگینم این بوده که سیبیلهای رفیقم رو لاخ لاخ کندم گذاشتم کف دستش
لوگوی وبلاگ

پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
مطالب قبلی
جستجو
اشتراک
 
موسیقی وبلاگ
یاهو

 

اول از همه سلام

بعدهم اینکه ان شاالله که خوبید

دوست دارم قبل از هر چیز اول یه دعا کنم

اللهم صل علی محمد و آله و لا ترفعنی فی الناس درجه الا حططتنی عند نفسی مثلها و لا تحدث لی عزا ظاهرا الا احدثت لی ذله باطنه عند نفسی بقدرها

یعنی:

ای خدا بر محمد و اهل بیتش درود فرست و هر موقع من رو در نظر مردم یه ذره عزیز کردی خودم رو نزد خودم همون قدر ذلیل کن وهر موقع من رو به عزتی آشکار نوازش دادی همون قدر پیش خودم خوارم کن

مکارم الاخلاق

 

 

حالا بگم که قراره تو این وبلاگ چی بنویسم

اول از همه اینکه هر چی دلم خواست  می نویسم به کسی هم مربوط نیست خب حالا که فهمیدیم قراره چی بنویسیم پس شروع می کنیم .

راستش اول از همه بگم که راضی نیستم کسی مطلبای زیبای من رو بخونه و نظر نداده بره یعنی اگه بفهمم حالشو می گیرم البته اگه دستم بهش رسید .

بعد هم اینکه اسم وبلاگ خیلی قدیمی نه خب به من چه هر چی انتخاب کردم قبلا یکی گذاشته بود بخاطر همین دیگه مجبور شدم این اسمو انتخاب کنم البته باید بگم که:

عاشق آن است که یا دیده به گل وانکند    یا به غیر از گل روی تو تماشا نکند

ما که اینطور نیستیم تو دنیا از عالم و آدم خوشمون میاد و بهش دل می بندیم به غیر از مهدی فاطمه . همش هم به دروغ میگیم :

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم   شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

دروغ شاخدار باحالی نه آخه اگه عاشقش بودیم اینهمه گناه میکردیم اصلا و ابدا .

 

خب لوس بازی بسه دیگه یه خاطره هم بنویسم و برم سر درس خوندن آخه فردا امتحان دارم البته می دونم که قبول نمی شم .  چرا؟ خب معلومه چون چهار ساله دارم این یکی رو امتحان می دم هنوز قبول نشدم.

اما خاطره:

گفت یه شهیدی رو خواب دیدن پرسیدن اونطرف چه خبر ؟

جواب داد: خیلی می کیفیم یعنی خیلی کیف میکنیم

گفتند چه طور ؟

گفت اینجا هر شب امام حسین میاد پیشمون . آقا میشینه وسط ما هم حلقه می زنیم دورش بعد امام میگه از خاطرات جبهه برام تعریف کنید

خلاصه که صفائی داره . یه روز یکی از بچه ها گفت آقا شب عملیات همه منتظر بودیم رمز رو اعلام کنند تا شروع کنیم تا شنیدیم اعلام کردند یا ابالفضل بدون استثنا همه قمقمه ها رو خالی کردیم رو زمین .

آقا لب تشنه جنگیدیم




نویسنده: عاشق(یکشنبه 85/6/12 :: ساعت 12:14 عصر)