سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 6878 | بازدیدهای امروز: 3| بازدیدهای دیروز: 1
درباره خودم
عاشق - راز عاشقی
عاشق
من عاشق بیست سال دارم خیلی آدم خطرناکی هستم من حال همه تون و می گیرم خلاف سنگینم این بوده که سیبیلهای رفیقم رو لاخ لاخ کندم گذاشتم کف دستش
لوگوی وبلاگ

پیوندهای روزانه
مطالب قبلی
مطالب قبلی
جستجو
اشتراک
 
موسیقی وبلاگ
یاهو

ــ سید عبدالکریم

ــ جانم آقا

ببین کفشهام نیاز به تعمیر داره، لطف میکنی تعمیرش کنی ؟

آقا جان کفشهائی که دستم هست رو باید تا چند لحظه دیگه تحویل بدم ، به صاحبش قول دادم

ــ سید

ــ بله

ــ مگه ادعا نمی کنی که من اربابت هستم

ــ درسته آقا جان

ــ خب پس کفشهام رو تعمیر کن

آقا جان فرمایش شما درسته ولی من قبلا به کسی قول دادم

ــ سید ، من مولای تو هستم کفش من که مهم تره

ــ آقا اگر صاحب کفشها بیاد و کفشهاش آماده نباشه چی ؟

…………

………

…….

بحث به این خط که رسید یه دفعه سید عبدالکریم بلند شد دودستی آقا رو محکم بغل کرد گفت آقا جان اگر یه مرتبه دیگه ازم بخواهید که کفشهاتون رو زودتر از دیگران تعمیر کنم می رم توی بازار فریاد می زنم می گم آی مردم بیایید امام زمان تو حجره ی منه بیائید ببینیدش

ــ مولای من و شما یه لبخندی زدند (جانم) سید رو محکم تو آغوش فشردند (عشق است) و فرمودند : همین درسته ، ما شما رو برای خودمون نمی خواهیم ، می خواستم امتحانت کنم .

...............

سید خوش بحالت

سید عبدالکریم که ازش نوشتیم تو بازار شهرری کفاشی داشت و به همین خاطر معروف به سید عبدالکریم کفاش بود .

 

افسوس که عمری پی اغیار دویدیم    از یار گذشتیم به مقصد نرسیدیم

 

خب دیگه ندویم مگه مجبورمون کردند ………

حالا حال می کنم یه بیت شعر هم برا دل همه اونائی که عشق ولائی اند بنویسم :

فاطمه یعنی ولایت را سپر        فاطمه یعنی که: لعنت بر عمر


نویسنده: عاشق(جمعه 86/2/21 :: ساعت 11:24 صبح)

روزی عمر از کوچه میگذشت. شنید صداهائی از یک خانه می آیدحس فضولیش گل کرد و از دیوار خانه بالا رفت که دید اوه اوه اوه کاراهائی که خودش یه عمری بود انجام می داد البته در نقش مفعول داستان حالا یه زن و مرد میخواهند انجام بددهند(بی تربیت ها) یه لحظه گفت ما خودمون کلی اینکاره بودیم حالا یکی داره رو دست ما داره بلند میشه باید حالشو بگیرم .

نعره زد آهای قالقوز چی کار می کنی ؟

وقتی صاحب خانه او را دید گفت: ای خلیفه (عوضی) اگر ما یک گناه کردیم- تو سه گناه کردی و اگر از ما یک مخالفت امر خدا صادر شده از تو چندین مخالفت صادر شده.

آقا این حرومزاده رو می گی .... به خودش گفت من چه گناهی کردم ؟

گفت اولا: تجسس کرده ای و خداوند فرموده: ((و لا تجسسوا)) یعنی تجسس عیوب مردم نکنید که خداوند عیب پوش است.

ثانیا: خداوند فرموده : ((و لیس البر ان تاتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتوا البیوت من ابوابها)) یعنی: خوب نیست از پشت بام خانه ها داخل خانه مردم شدن و نیکی آن است که از خدا بپرهیزید و از در خانه مردم در آیید. تو از در نیامدی. از دیوار آمدی و از نیکی و تقوا که خدا فرموده چیزی به جا نیاوردی.

ثالثا: آنکه خداوند به بندگان فرموده بی رخصت و اجازه به خانه کسی داخل نشوید: ((لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها)) اگر این خانه توست بگو. و اگر ادعای انیست (دوستی) میکنی انیس و دوست از بام خانه در نمی آید. و خداوند فرموده هرگاه داخل خانه کسی شوید بر اهل ان خانه سلام کنید که در سلام سلامتی است و ترکش در عرف قبیح است. در هیچ مذهبی نیست که تسلیم و تواضعی نباشدو تو سلام نکردی.


واقعا این مساله باید برای عقلای عالم سوال باشد که چطور میشود همچین شخصی را که مسائل ساده  و اولیه اسلام را نمیداند  خلیفه مسلمین  قرار میدهند و مولای متقیان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام را کنار میگذارند ؟؟؟




نویسنده: عاشق(چهارشنبه 85/12/9 :: ساعت 2:3 عصر)

 

اسم وبلاگ راز عاشقیه

من که رازش رو بلد نیستم ولی می خوام یه مورد از عاشقی رو بنویسم کف همتون ببره

یه دزدی رو آوردن پیش حضرت علی

گفتند دزدی کرده حالشو بگیر

حضرت به جوون دزد گفت بابا تو که از محبان ما بودی

اگه می خواهی پیش من اعتراف نکن تا حد نزم

جوونه گفت :

نه اگه قراره کسی من و حد بزنه کی بهتر از شما

اعتراف کرد

حضرت انگشتاش رو قطع کرد (حالشو گرفت)

جوونه اومد بیرون و راه افتاد سمت ... (چه میدونم کجا می خواست بره)

یکی از منافقای نامرد (احتمالا از گروه مجاهدین خلق بوده !!! نامردا) دوید دنبالش

تو کوچه جلوش و گرفت و گفت هه هه هه (زهرمار) ببینم کی انگشتهاتو قطع کرده؟

جوونه شروع کرد داد زدن همه جمع شدن

گفت اتفاقا خوب سوالی پرسیدی

صداش همه رو جمع کرده بود

ناله زد :

قطع یمینی امام شجاع جواد سخی ولی وصی

چی میگی دیوونه همین الان انگشتاتو قطع کرد

گفت من که هنوز چیزی نگفتم

قطع یمینی امام بدری خیبری احدی حنینی

قطع یمینی (حالا داره از دستش خون می چکه ها)

قطع یمینی سید هاشمی قریشی ابطحی مکی مدنی

منافقه دستش رو گذاشت رو گوشهاش گفت بسه دیگه نمی خوام بشنوم

جوون گفت نه می خواستی از اول نپرسی

قطع یمینی ابو السبطین قطع یمینی امام القبلتین

قطع یمینی اسد الله قطع یمینی عین الله قطع یمینی وجه الله

(دمت گرم مشتی روحت شاد خدا رحمتت کنه واقعا عاشق به تو میگن)

خبر رسید به حضرت گفتند داستان اینه . جوونه تو کوچه داره از شما تعریف می کنه

حضرت فرستاد دنبالش . ملت راه افتادند دنبالش ببینند چی میشه

حضرت بغلش کرد روش و بوسید و دو رکعت نماز خوند و دعا کرد انگشتها رو چسبوند سر جاش از اولش هم بهتر شد

بعد رو کرد به منافقه گفت دوستان ما اینطوری اند اگر من با شمشیر به بینی اونها بزنم دست از من بر نمی دارند

.

آقا برید خوش باشید

راستی یه شعر هم بنویسم حال کنید

تمام آیه قرآن چنین است    به قرآن حرف یزدان اینچنین است

به کوری دو چشم اهل سنت    فقط حیدر امیرالمومنین است

 




نویسنده: عاشق(یکشنبه 85/11/22 :: ساعت 7:18 عصر)

اونیکه تنهای تنها دلش از همه بریده

اونیکه واسه یه بار هم هنوز آقاش و ندیده

همش میخوندم با سرور   با مستی و با عشق و شور

یه بیت برا امام حسین    اما خدائی با غرور

اگر مرا رها کنی تو رو رها نمی کنم

سر از تنم جدا کنی چون و چرا نمی کنم

خوش بود دلم به این یه بیت اما یه شب خوابی دیدم

تو خواب و رویا که بودم حرف عجیبی شنیدم

دوست قدیمی مو دیدم که خدا رحمتش کنه

می گفت می گم حرفی بهت فکر نکنی حرف منه

حرفی رو که بهت می گم حرف حسین سر جداست

شعری که دائم می خونی از بیخ و بن شعری خطاست

نگو اگه رهام کنه اونو رها نمی کنم

بگو اگه رهاش کنم منو رها نمی کنه

بارها شده کردی رها امام حسین رو با گناه

اما نکرد تو رها شما رو برد کرب و بلا

بارها شده که رفته اید از در خونش شماها

ولی حسین بازم اومد کشیدتون تو هیئتا

یعنی میشه یه بار دیگه رو تل زینب بشینم

پیاده از صحرا بیام تا کربلا رو ببینم

یادش بخیر تو کربلا چه حال خوبی بود شبا

میون بین الحرمین حسین بود عشق و صفا

حالا بگو تو رو خدا از روی صدق و از صفا

حسین تو رو کرده رها یا تو شدی ازش جدا


نویسنده: عاشق(جمعه 85/11/13 :: ساعت 12:52 صبح)

 

 

ذرات قدم علی علی می گویند

در حال نشاط و غم علی می گویند

حجاج ندانسته و یا دانسته

در طوف حرم علی علی می گویند

 

آنان که سر از مهر علی می پیچند

پس چرا موسم حج دور علی می گردند

 

 

وسط درس یهو بلند شد

پیرمرد ریش بلند بی سیبیل

همه می شناختندش

از بزرگان اهل سنت بود

نزدیک به چهار هزار تا از شاگردان امام هم نشسته بودند.

 

-- می بخشید یه سوال دارم

 امام : بفرمائید

شما شیعه رو به خاطر محبت علی و اولاد علی اهل بهشت می دونید ؟

امام : درسته

و ما هم چون ولایت علی رو قبول نداریم می ریم به دوزخ ؟

امام :درسته

محبین علی گناه هم می کنند مثلا دزدی می کنند زنا می کنند و ..... ولی ما اهل سنت اهل این داستانها نیستیم .

امام : خب

پس چطوره که شیعیان شما می روند بهشت و ما می ریم جهنم؟

 

امام دست جلو بردند

ریشهای پیرمرد رو گرفتند

کشیدندش جلو

جلوی همه اون چهار هزار شاگرد

فرمودند:

حرف یه مشت غالی نیست حرف امام صادق علیه السلامه

فرمودند :

شیعیان ما به کوری چشم شما می رند بهشت

 

فدای خاک پاتون آقا جان

خودتون می دونید ما بهشتمون شمائید

ما خودتون رو می خواهیم

 

 

اما دو کلام هم برای رفقای خودم

حال می کنید که ائمه چه به فکر ما هستند

بیاید یه کار کنیم

 

اما یه چیزی قبلش بگم

یه بیت شعر گفته بود

.... اگر معامله حشر با علیست     من ضامنم تو هر چه که خواهی گناه کن

(نقطه چین اسم شاعره که حذفش کردم)

شب آقا رو خواب دید

آقا بهش گفت اینطور بگو

..... اگر معامله حشر با علیست    شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن

 

 تو رو خدا شما رو به جون امام زمان گناه نکنید

هر وقت گناهی پا داد یاد بیارید از گریه های امام زمان تو غروب جمعه وقتی چشم میندازه به نامه اعمال محبینش

 

صفای قلب نازنین همه محبین امیرالمومنین

یا علی




نویسنده: عاشق(شنبه 85/10/23 :: ساعت 1:9 صبح)

 

جوونی رو آوردند خدمت حضرت علی

گفتند یا علی کافر شده

میگه علی خودش خداست

آوردیمش حد بزنی

حضرت بردش یه کناری و شروع کرد به نصیحت کردند

آخه جوون این حرفا چیه که می گی

کی گفته من خدام

....

جوون گفت یا علی این حرفها رو برا مردم عوام بگو

من که فهمیدم تو خودت خدائی

پچ پچ ها شروع شد

چرا حد نمی زنه

چی میگن به هم

......

جوون زیر بار نمی رفت

حضرت دستور داد یه گودال آتش آماده کردند

جوون رو انداختند توش

خاکستر شد

پچ پچ ها دوباره شروع شد

آخه چرا سوزوندش

چرا علی با یه محبش این کار و کرد

بیچاره مادرش

......

حرفها که به گوش علی رسید اومد کنار خاکستر جوون

اشاره ای کرد

جوون زنده شد

ایستاد

حضرت فرمودند :

برو

برو ولی توبه کن

جوون گفت :

توبه ؟

توبه از چی ؟

تا وقتی نکشته بوذی و زنده نکرده بودی که خدا بودی

حالا که کشتی و زنده کردی که حتما خدائی

 

میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است

شاید هم بیشتر

از تالیفات علامه امینی کتابی هست به نام

نوادر الاثر فی علم العمر

اونجا می گه عمر 12 سال طول کشید تا سوره بقره رو حفظ کرد

البته اهل تسنن این رو از کرامات می دونن

ما به غلامات علی و عمر

هیچ نگوئیم ز خیر و ز شر

حشر محبان علی باعلی

حشر غلامان عمر با عمر

 

خداوند یک علی داشت الحمدلله آنهم امام ما شد

خودمون رو عشق است با این امامی که داریم




نویسنده: عاشق(سه شنبه 85/9/7 :: ساعت 1:13 عصر)

 

 

فلک خون بر دل خیر البشر کردی 

شرر بر دودمان شیعه اثنی عشر کردی

نه تنها کشتی از کین صادق آل محمد را

تو یکسر آل طه را همه خونین جگر کردی

 

فرستاد دنبال آقا

گفت تو هر حالی هست بیارش

اومد

آقا داشت نماز می خوند

اجازه نداد عبا به دوش بندازه که هیچ

اجازه نداد عمامه به سر بذاره هم هیچ

اجازه نداد آقا نعلین بپوشه هم هیچ

 

حتی اجازه نداد آقا نمازش رو تموم کنه

جانماز از زیر پای آقا کشید

آقا با صورت به زمین خورد

شد علقمه

مثل عمو عباس

 

 

خونه رو که آتیش زدند

بچه ها و زنها از این اتاق به اون اتاق

جیغ می زدند

دست رو سر گذاشته بودند

وامحمداه

واعلیاه

شد خیمه گاه

مثل رقیه

 

 

دستای آقا رو بستند

با طناب

تو کوچه

می کشیدند

سمت طاغوت

شد مدینه

مثل حیدر

 

کسی چه می دونه

شاید اونجا هم یه خانمی قد خمیده

دنبالش می دویده

ناله می زده

پسرم و نبرید

 

 

 

 

ظلمت صفتان تکیه به نورم ندهید

آزار بر این قلب صبورم ندهید

زان کوچه که زد عدو به مادر سیلی

ای ددمنشان مرا عبورم ندهید

 




نویسنده: عاشق(جمعه 85/8/26 :: ساعت 1:56 عصر)

جمعه همیشه خسته و دلسرد می رسد

با صبح ندبه و سمات درد می رسد

جمعه هزار سال و هزار ماه انتظار

با یک سپاه عاشق شبگرد می رسد

جمعه جواب بده بلند تر بگو به من

این جمعه آیا خبر از مرد می رسد

مردی زنسل کوثر و مرد سینجلی

مردی به وسعت نجف مرتضی علی

چند روز پیش یکی از دوستام گفت دارم می رم مسافرت

خواهش کرد که شب جمعه بجاش برم هیئت و نوکری کنم

قبول کردم

دیشب شب جمعه

بین دعای کمیل داشتم روضه حضرت علی رو می خوندم

یه وقت یکی از بچه ها در گوشم گفت

فلانی از نجف زنگ زده می خواد صحبت کنه

گوشی رو گذاشتم رو آیفون

جلوی میکروفن

جا تون خالی

از تو ایوون طلا شروع کرد روضه خوندن

بچه ها داشتند منفجر می شدند

..... با هم انشا الله بریم

.....دعا کنید




نویسنده: عاشق(شنبه 85/8/20 :: ساعت 12:38 صبح)

 

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم       باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

چنین خوب چرائی؟؟؟؟؟ من که نمی فهمم آخه حتی اگه یه نمونه از این خوبی رو تو دنیا دیده بودیم باز قبول کردنش خیلی راحت تر بود تا حالا که این محبت رو نزدیکترین افراد به انسان هم ندارند .

دو سال از عمرت رو عاشق می شی اونهم عاشق ها .همه جوره هم دوست داری معشوقت راحت باشه حتی اگه خودش فکر کنه داره سختی می کشه (اگه اینجاش و نفهمیدید بهتون حق می دم به خاطر همین می گم که به من چه اصلا) بعد تازه همه جوره هم برات ناز می کنه اگه یه دفعه یک صدم کاری که باهات می کنه رو باهاش بکنی نسلت رو منقرض می کنه . اگه از دستت ناراحت باشه بری در خونش مثل گوجه پرتت می کنه تو جوق (جوب) . وای که چه حالی می ده ها آدم اون لحظه دوست داره حضرت عزرائیل رو در آغوش بگیره . آدم دوست داره از هستی ساقط بشه. هر چی فحش بلده به خودش می ده که چرا اومدم چرا خودم رو کوچیک کردم . آدم دوست داره یه بادمجون گندیده باشه اما اینطوری ضایع نشه .

اما نمی دونم چرا ؟

چی چرا؟

خب صبر کن الان می گم دیگه

خب بنال.

اما نمی دونم چرا به اینا هر چی بدی می کنی باز وقتی می ری دنبالشون همچین در خونشون رو باز می کنن که انگار قراره یه هیئت آدم بیاد همچین تحویل می گیرند که انگاری خبر ندارند چه غلطی کردی (خودم ومی گم) نه یکبار هزار دفعه هم که قهر کنی و دوباره بر گردی داستان همون داستان قبلی . یه شعری می گه :

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست     سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است 

من با مصرع اول کاملا موافقم ولی معتقدم مصرع دوم اصلا از بیخ و بن غلطه یعنی امکان نداره که خدا کنار بذاره و بگه تو دیگه هر کار دوست داری بکن من دیگه به تو کار ندارم اگه در خونم هم بیائی تحویلت نمی گیرم . نه بابا این حرفا کدومه چرا یاوه می گی صد بار اگر توبه شکستی بازآ .

تازه اگه واسطه هم ببری که دیگه محشره مثلا می خواهی بری در خونه خدا با یه دلی بری که قاب عکسه . قاب عکس کی ؟ مثلا قاب عکس امام حسین . رد خور نداره ها .

وقتی یه بنده ای از فرط گناه پرونده اش رو به دست چپش می دن بدون سوال راه میافته طرف آتش چند قدم که میره ندا میاد برگرد تو یه امانتی دست ما داری بعد یه طبقی از نور میارند پر از مروارید و جواهر بهش می گن این اشکائیه که برا امام حسین ریختی حضرت زهرا از چشات جمع کرده حالا خدا خریداره این اشکاس هر قیمتی دوست داری بگو .

کجا ارباب ما فردا گذارد    غلام او در آتش پا گذارد

نتیجه اخلاقی :

1 با دوستتون قهر نکنید

2 اگه قهر کردید نرید منت کشی

3 اگه رفتید خیلی آدم بد بختی هستید

4 نتیجه چهارم نداره

5 برای کسی بمیرید که براتون تب کنه

6 خودتون رو گول نزنید (نه منو دوستم داره ولی بهم نمی گه که پر رو نشم )برو بساطت رو جمع کن بابایا

7 بهترین رفقا اونهائی اند که از اشتباهاتون بگذرند

8 خالق . نبی . امیر و بچه هاش بهترین گزینه برا رفاقتند .

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز (برا کسائی که گفتند رفیقی که نبینیمش چه فایده داره )

9 گفتم به دوست از چه نهانی ز دیده ام ؟ گفتا زبسکه بی ادبی از تو دیده ام (بی ادبی نکنید )

10 وقت خواب مسواک یادت نره .

11 آدرس من niosha001@yahoo.com

یا هو

عاشق




نویسنده: عاشق(جمعه 85/7/7 :: ساعت 1:47 صبح)

 

 

نمی دونم چرا خیلی دلم براش تنگ شده .

امشب اصلا یه حسی دارم . یه جورایی فکر می کنم دوباره می بینمش .

فکر می کنم دوباره یه روزی میاد که اون می خونه و من گریه می کنم .

اصلا نمی خوام آسیب شناسی کنم . نمی خوام بگم برای رسیدن به هدفش مسیر درستی و رفت یا نه .

من اندازه ی این حرفها نیستم آخه من و امثال من چی میفهمند که را ه درست کدومه و راه غلط کجاست .

نه من بلکه خیلی از من بزرگتر هم نمی تونند تو این مسیر دخالت کنند .

خیلی از اونهائی که اوستا بودند وقتی تو این زمینه ازشون سوال می شد

ترجیح می دادند چیزی جواب ندهند

یعضی ها هم گفتند ما کی باشیم که بخواهیم دخالت کنیم

6 سال پیش وقتی روز اول سال تحصیلی رفتیم مدرسه مسئول بسیج توی صحبتهاش یه همچین جمله ای گفت :

استفاده از نوار های سید ذاکر توی مدرسه ممنوعه چه گوش کردن و چه رد و بدل کردن . اگه مشاهده بشه سریعا برخورد میشه

و این اولین باری بود که من اسم سید ذاکر رو شنیدم .

خیلی کنجکاو شدم که ببینم این کیه ؟ چی کاره ست ؟ چرا نوارهاش ممنوعه ؟ خواننده ست ؟ راننده ست ؟ دامداری داره ؟ خلاصه قضیه چیه؟

بعد از کلی پرس و جو به این نتایج رسیدم :

سید جواد ذاکر طباطبائی . مداح . طلبه اخراجی از مدرسه رضویه . ترک . و....

اما اشکال این مداح :

آخر مجلس عادت نداره برای آقا دعا کنه .

همین . خب آره دیگه همین . این که نشد دلیل . من هم همین رو گفتم . اما کسی قبول نکرد که . گفتند اینها یه دارو دستند . نه اصلا اینها دستی از آستین استکبارند . اینها الند اینها بلند اینها فلان اینها بسار اینها ....

اما من که با صداش خیلی حال میکردم کم کم دور و  بریهام هم ترسشون ریخت تو حجره نوار سید می بردیم  همش دنبال مجلس سید بودیم و ....

کارمون هم دو سه مرتبه لو رفت و خلاصه به جایی رسید که بعد از دو سال ما رو از اون مدرسه کردند بیرون /

اما من می خوام بدونم سید ذاکر رو جز حساسیت های بیجا کسی بزرگش کرد ؟ جز داغ بازی ها کسی بزرگش کرد نه دیگه جواب هونیه که من می خوام .

اگه از اول همین نیروهای حزب اللهی دورش و میگرفتند و بهش خط می دادند کار به اینجاها می کشید نه .

اما وقتی فکر و تدبیر نباشه داستان به اینجاها کشیده می شه

خدا رحمتش کنه صدای پر سوزی داشت :

 

یل کربلا ابالفضل قربونه اون قد و بالات    فدای چشای نازت فدای خشکی لبهات

یه روزی میاد آقا جون که منم سگ تو باشم        چشامو موقع مرگم زیر پات گذاشته باشم

دل من عاشق می مونه دائم از شما می خونه         من و می شناسی آقا جون من همونم اون دیوونه

همه مردم دنیا ما رو می خونن دیوونه            آره ما دیوونه هستیم بی خیال این زمونه

 




نویسنده: عاشق(یکشنبه 85/6/26 :: ساعت 12:7 صبح)

<      1   2   3      >